داستان
22 اردیبهشت 1400 توسط یاحسین
یکی ازعلمای تهران نقل میکند که من درنجف اشرف بودم خبرآوردندکه پدرت فوت کرده وجنازه اورابه نجف آوردندواورادفن کردیم چندروزی ازدفن اوگذشته بودکه درعالم خواب به حضورپدرم رسیدم ودیدم ناراحت است،تعجب کردم که چراکسی که هفتادسال راه دین رفته بایدناراحت باشد.پرسیدم چراشمارابی نشاط میبینم؟گفت من هیجده تومان به مشهدی تقی نعلبندبدهکارم،مراگرفته اندونمیگذارندبه سرجایم بروم ازخواب بیدارشدم نامه ای به برادرانم نوشتم که ببیننداین مشهدی تقی نعلبندکیست؟وآیاپدربه اوبدهکاربوده یانه؟مدتی بعدجواب نامه آمدکه مانزدمشهدی تقی نعلبندرفتیم وگفتیم چیزی ازپدرماطلب داشتی گفت آری هیجده تومان طلبکاربودم گفتیم چرانیامدی طلب خودرابگیری گفت پدرتان بایددردفترش می نوشت.بلاخره ماآن بدهی راپرداخت کردیم.